Friday, May 25, 2007

سبزینه عشق


تو در رگهای سرخه تنم زاده شدی

آنجا که طپشهای قلبم ثانیه های زیستنم را نقش می زدند

زاده شدی

سپید و سبز

و قد کشیدی

ریشه دوانیدی

آنسان که با تنم آمیختی

و با دستهایت تمامیه تمامیم را به تشویش عشق آلودی

و افق چشمم را به رویا کشیدی

و انتظار آمدن خود را با ثانیه هایم آمیختی

***************************


چرا در انتظار تو که تنها به فکر خویشی بمانم ؟ چرا

اکنون به انتظار زایش عشق

در جهان می مانم

وقتی که مسیح با رویی خندان و دستی سبز می آید

و ردایه سبزش بوسه های این خاک تشنه را تحمل می کند

او که شمیم عشق و عاطفه اش حلقه ایست از سوسنهای چمن


*************


چرا در انتظار تو که تنها به فکر خویشی بمانم ؟ چرا

تو در میان خودخواهی خودخواه خود ایستاده ای

و من نام تو چونان قدیسی مقدس به چهره ی عشق کشیده ام

هر چند هنوز سبزینه ی سبز عشق من در باغ سینه ی تو نفس می کشد

و برایه دیدن و بوییدنت ساعتها و ساعتها به جاده هایه انتظار سجده برده ام

اما ... آه

تو اشکهایت را پنهان نکردی ، اما اشکهایه پنهانه من از اشکهایه تو سوزان تر بودند

من مردم شهرم را به لبخند و نگاههای سبز خود دعوت می کنم

و از آنها که شفافند و در چشمهایشان نقش سوسنهایه چمن را می توان به تماشا نشست

می خواهم که این جسد عاشق را به خاک بسپارند

تا از شالوده ی تنش میوه های قلبش به تمامیه تمام درختان آویخته شود

No comments: