Thursday, November 30, 2006

به كسي كه ديگر حوصلة مرا ندارد اينروزها


روزها و لحظه هاست كه از پهناي نگاهم گريخته اي
و هرگز و هيچگاه شعلة پر اشتياق عشق را در حوالي من نديدي و بي اعتنا گذر كردي
دلي و وجودي كه از وسعت تنهايي و تنهايي و تنهايي ترك خورد
ماهي سرخ و مشوش كه از حيلة تودة ابري كدر فريب خورد
و امروز امروز اسير درد فراموش كردن عشقي است كه در عميق ترين لايه هاي ذهنش مأوا گرفته است
چشمهايي كه بر مرگ سياوش و عشق فرهاد مي گريند
و صدايي و آوايي كه بي گناه و ناكام مي گريد
كه جرم نبود اگر گفت دوستت دارم
اگر گفت دوستت دارم به زندگي من بيا و به كهكشان هزار احتمال سفر نكرد
و امروز اين چشمها از خاموشي نگاه تو گريانند