Thursday, July 19, 2007

شازده خانوم تقديم به شازده خانوم


مدتها بود كه همه ي آدمهايه دور و برم مي خواستند منو قانع كنند كه چيزي به اسم عشق نوعي حماقته اما مگه ميشه كسي كه عشق رو آفريد و در كلام ميگه كه خودش عشقه احمق باشه نه نميشه! اين همون حسيه كه با اين شعارها هممون مي خواهيم به فراموشي بسپاريم يا چون مفهومش رو نمي دونيم مدام به دنباله يك يار تازه بگرديم هر دفعه هم كه از يه مثلا عشق سرخورده بشيم بگيم حالا بايد عاشق كي بشيم ،‌خوب چون با اين مفهوما از 12-13 سالگي آشنا شدم و تو كتابها خوندم سعي كردم مثله كتابها عاشق نشم تو 19 سالگي اولين ضربه رو خوردم و تا همين چند ماه

پيش مشغول نوش جان كردن تجربش بودم شايد به خاطر اينكه من مثله نسلم نبودم به قول بعضيا نسلم 50 ساله متولد شده بعله دسته خودم نبوده و نيست بنده با افتخار افكارم متعلق به دوره اي كه تجددش امروزه به تحجر بر مي گرده اما خوب اون چيزي كه اين روزها به اسم تجدد در باور نسل نو وجود داره از نظر من تجدد نيست بلكه يك نوع فرو رفتنه و با همين فكر و احساس بود كه فكر عشق و عاشقي رو به رويا سپرده بودم و هرگز هرگز باور نداشتم كه اينچنين در پرتو شيوع يك معجزه قرار بگيرم به هر حال نمي دونم اين حس همون عشقه يا نه يه چيزي فراتر از يك عشق به هر حال عاشق شدم و اين عشق مطمئنا عشقي از جنسه عشقهايه اين زمانه و حتي احساسات كودكي و نوجوانيم نيست

اين ترانه رو تقديم مي كنم به شهرزاد قصه گو






شازده خانوم شازده خانوم شب اومده خواستگاري
به قصر قلب من منت كنيد پا بذارين
شازده خانوم شازده خانوم شما همون فرشته ايد
فرشته شهر بزرگ فرشته اي كه نسل ما تو آسمونا اونو ديد
شازده خانوم شازده خانوم رحمي به حال دل اين عاشق بي قرار كنيد
شازده خانوم بي تو تو شهر سياه غريبه ايم ما به خدا
لطفي كنيد نظر به حال دل اين غلام با صفا كنيد
شازده خانوم حتي اگه بگين بمير غلامتون جواب رد نميده
اما اون با اين دلش دل سرخه عاشقش دوباره تو قصرتون پا مي ذاره
شازده خانوم طلوع كنيد آخه بايد خروسه صبح دوباره آواز بخونه
شازده خانوم هرچي عشق و وفاست ارزونيه مهر و صفات
شازده خانوم يه وقت نرين بانويه شاه شهر بشين
شازده خانوم انگار كه ما يه عمريه خاطرخواه شماييم به خدا
دنباله يك ذره از او مهر و صفاييم به خدا
شازده خانوم يه وقت نريد مارو فراموش بكنين رو عشقمون پا بذاري رو عشقمون پا يذاري

Friday, July 06, 2007

عشق عشق عشق


ودلم از خلال اجسام مادي و از تمامي ذرات جهان گذشت

و باز هواي عشق به دلم بازگشت

و اين قدرت ناپيدا باز تماميه تماميه تنم را در هم ريخت

زيرا كه اين بار وسعت امواجش از ناتواني جسمم وسيعتر شده است

پس دلم سر به طغيان برداشت به سوي عشق و حقيقت

و اين مفهوم

تنها مفهومي است كه تا حد مرگ با من من است و من عشق را با تماميه تماميه تنم دريافته ام

عشق عشق عشق

آري امروز به فضيلت بزرگه عاشق بودن رسيده ام