Monday, April 17, 2006

عاشقيت بد درديه نرو نيست



اگر هيوا رو ديديد بهش بگيد : از عشقت من مريض شدم

Saturday, April 15, 2006

دوست دارم به ديدنم بيايي


آه هنوز هم دوست دارم دوست دارم به ديدنم بيايي
چشمهاي آرامت را باز ببينم
بوري موهايت را لمس كنم
و باز باز جدا هايت را از پشت همين خطهاي بيروح بشنوم
كه بي تو بي تو تنها با ياد تو با ياد تو
به كهكشان هزار احتمال مي روم
و بي تو بي تو با ياد تو وضوي عشق مي گيرم
و سجادة مي گسترم به وسعت مهر
ديگر نمي خواهم نمي خواهم
كه ديگران بداندند بدانند كه دل من دل ديوانة من
هنوز اسير دستهاي توست
دستهايي سبز
دستهايي كه هرگز باور نداشتم ويرانيم را اينگونه تاب آورند
و من جز سجاده اي از گل ، گل ناز و رز زرد از تو چه خواستم
چه خواستم جز تنها شبي
شبي روبه قبلة تو در نماز عشق
چه خواستم هيوا
پاسخ بده كه سكوت تو مرگ عشق را در سينة من به حجله نشسته است

Thursday, April 13, 2006

پشت شيشه هاي اين پنجره : براي هيوا


پشت شيشه هاي اين پنجره سكوت از سردي باران بهار مي لرزد
سكوت با هر دانة‌ باران همنشين شده
تا نواي عشق را به گوشهاي كر انسان امروز برساند
و دوستت دارم را در هر برخود قطرة باران با زمين هجي كند
شايد شايد به گوششان برساند به گوش ليليان سنگدل امروز
حرف مجنونان قلب شكسته را
و بدانند ،‌بدانند كه اين مجنونان در عشق
بي آنها تنها با يادشان روزگار مي گذرانند
كه عشق عشق است
بي هيچ كلامي و هيچ پرده اي
تنها عشق
عشق ، عشق ، عشق
كه زخمهاي عاشقان همه از عشق است
عشق ، عشق عشق
آه باران ، باران
بگو بگو به مردمان راز پرندة مهاجر عشق هيوا را
پرنده اي كه بي صدا و هيوا گونه ناپديد شد
و بي او تنها با ياد او روزگار مي گذراند شيداي عاشقه هيوا
آه باران باران باران