Saturday, April 15, 2006

دوست دارم به ديدنم بيايي


آه هنوز هم دوست دارم دوست دارم به ديدنم بيايي
چشمهاي آرامت را باز ببينم
بوري موهايت را لمس كنم
و باز باز جدا هايت را از پشت همين خطهاي بيروح بشنوم
كه بي تو بي تو تنها با ياد تو با ياد تو
به كهكشان هزار احتمال مي روم
و بي تو بي تو با ياد تو وضوي عشق مي گيرم
و سجادة مي گسترم به وسعت مهر
ديگر نمي خواهم نمي خواهم
كه ديگران بداندند بدانند كه دل من دل ديوانة من
هنوز اسير دستهاي توست
دستهايي سبز
دستهايي كه هرگز باور نداشتم ويرانيم را اينگونه تاب آورند
و من جز سجاده اي از گل ، گل ناز و رز زرد از تو چه خواستم
چه خواستم جز تنها شبي
شبي روبه قبلة تو در نماز عشق
چه خواستم هيوا
پاسخ بده كه سكوت تو مرگ عشق را در سينة من به حجله نشسته است

No comments: