
هيوا شبها يم بي تو تاريك و بي ستاره اند
و بي تو تنهاييم را حدي نيست
دلم بي تو به غم نشسته است
هيوا چشمهايم به اشك انتظار خيسندو
ستارة زهرة شبهايم تويي
هيوا عشق من
عشق رويايي من
من در اسارت اين عشق زاده شدم
و در كنار تو شكوه بهار را هر لحظه مي بينم
بي تو لبهايم ساكت و خموشند
و براي عاشقي مجنون چو من
سكوتهاي طولاني آغاز مرگي تدريجي است
هيوا براي هر بار ديدنت پروانه مي شوم و به افسانه ها پرواز مي كنم
چشمانت شمعهاي نوراني حياتم شده اند
در دستهايم
رگهاي عشق پيوند انگشت انگشتري را حس مي كنند
هيوا بي تو نفس كشيدن برايم به سان شكنجه است
و دلم چشمهاي عاشقم را براي ديدارت به لباس عشق مزين مي كند
هيوا درست به چشمهايم نگاه كن
مي دانم ، مي دانم كه شايد تازه از كار برگشته اي
و وقت نمي كني دلتنگم باشي
ولي من
تمامي ثانيه هاي زندگيم لبريز از دلتنگي توست
و لحظه هايم را به قضاوت باران سپرده ام
و عشقت را تنها با خودم فرياد مي كنم
و سرودهاي ناخواندة عشق را براي تنم زمزمه كرده ام
هيوا من از عشق خانه اي ساخته ام اينجا
و به اين شهر فخر مي فروشم با تو
با عشق به حرفهايم گوش بده
هيوا از محبت به چشمهايم بنگر
هيوا از محبت به چشمهايم بنگر
آه چشمهايم ، چشمهايم دالانهاي عميق عشق
من اين چشمها را نيز به قضاوت پائيز گذاشته ام
و قلب تو را به قضاوت آسمان و
و از تمام وقتهايم با تو مي گويم
هر روز
و از دوستت دارمها در تنهاييهايم
تنها زمزمه هاي اين عصر جمعه
كنار غربت اين اذان تنهايي
من در راه سفر عشقم ، گوش مي كني
از عصر همين جمعه با تو حرف مي زنم
و همچنان از عشق مي گويم
هيوا
هيوا
و مي دانم
كه خاك و آفتاب صداي احساسم را مي شنوند
و پشت اين انتظارها
وجودي است سرشار از پاكي
و صداي دوستي و عشقش
بر بال مرغان مهاجربرايم با نام هيوا معنا شده است
هيوا